/ بنام صاحب همه نجواهای هستی وندر خم یه پیشنهاد عاشقانه - چند قدم پیاده زیر بارونی از دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه پاسخ‏ها همانند و در هم بود ، پاسخ درست پوشیده و مبهم بود . [نهج البلاغه]
وندر خم یه پیشنهاد عاشقانه - چند قدم پیاده زیر بارونی از دل
........... درباره خودم ........... بسراغ من اگر می آیی در غروبستانم و مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من وندر خم یه پیشنهاد عاشقانه - چند قدم پیاده زیر بارونی از دل
فاطمه اسدی
(عکس صرفا تزئینی است)به صداقت کودکی،به زیبایی هدیه ای از جنس گل برای همه شما مهرآفرینان

........... لوگوی خودم ...........
وندر خم یه پیشنهاد عاشقانه - چند قدم پیاده زیر بارونی از دل
........ پیوندهای روزانه........ www.arameshkadeh.persiablog.com www.askari110.blogfa.com *www.snowcrystals.com
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
<*

......... لوگوی دوستان من .........

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............ در های و هوی گوشخراش قربانیان این صنعت بیرحم گوش به آواز پر مهر طبیعت بسپاریم زیر بارون بهترین وقت واسه رسیدن به حال و روز دله ............. بایگانی.............
زمستان 1386
پاییز 1385

........... طراح قالب...........


  • وندر خم یه پیشنهاد عاشقانه

  • نویسنده : فاطمه اسدی:: 85/7/11:: 10:0 صبح

                                                                             

    روزی جناب عشق تاختن همی کردی تا خود را به وادی عجیب و بی رنگ و بویی رساندی بنام "عقلستان". که در آن هیچ خبری ازمهر وشعر و چمن و بستان و گل و نغمه بلبلان شوریده وپروانه های سوخته بال نبودی. و آنچه در آن وادی همی دیدی یکسره خودخواهی بودی و منفعت طلبی و اصالت سود .قانون اساسی آن دیار "قانون تنازع بقا "نام داشتی.

    فزون ترین وسیله ای که در آن شهر یافت همی شدی،یک قاب مستطیل چوبی بودی که در آن چندین میله نصب شده و در هر کدام چند مهره چوبی بودی، که اهالی آن را "چرتکه" نامیدندی. و همگان از مرد و زن و خرد و کلانِ آنها چرتکه در دست داشتندی و هر کجارفتندی با خود حمل کردندی.جالب تر این بودی که تندیس نمادین یک عدد چرتکه غول پیکر در وسط میدان شهر نصب شده بودی تا هیچگاه از یاد نبرندی که این آلت چه حق عظیمی به گردنشان داشته بودی !

    جناب عشق با ناباوری مشاهده کردی که هر کس از دیگری چیزی می خواستی مثلاً حتی اگر طفلی چالاک به طفل هم محله خود پیشنهاد یک دست بازی "یه قل دو قل"همی دادی طفل دوم، فوراً چرتکه انداختی تا بیندی که این کار بنفع وی هستی یا نه؟آنگاه اگر نفعی از بازی عایدش شدی،قبول همی کردی. جناب عشق از دیدن آنهم دودوتاچارتا کردن اهالی سخت به ستوه آمده و در تصمیم خویش جهت انجام یک دورمناظره داغ زنده با سلطان عقل مصمم تر شدی و چار نعل روانه امارت وی شدی.

    ولی بیچاره از همه جا بیخبر بجرم نداشتن چرتکه که در حکم پاسپورت ورود به سرزمین ایشان بودی ،به 6ماه حبس تعزیری محکوم شدی که وی عاشقانه آن ایام را تحمل کردی به امید اینکه پس از آزادی مناظره انجام دهندی.و اندر آن پیروزشدی.آنک زنجیر اسارت از پر و پای عشق باز شدی،باز بغایت عاشقانه سماجت پیشه کردی تا نظر سلطان عقل را در جهت برگزاری مناظره جلب کردی.باری سلطان عقل نیز پس از چرتکه اندازیهای مکرر نهایت به این نتیجه رسیدی که مانعی برای برپایی این جلسه زنده وجود نداشی. چرا که اگر خود پیروز شدی که فبهاالمراد. و روی جناب عشق را حالا حالاها کم کردندی و بدون مزاحمت جهان سومی های عاشق به منفعت طلبی و استحکام سلطه خویش ادامه دادی . و اگرهم رقیب پیروز شدی،پس با انگهای جورواجور و ترور شخصیتی و جنگ روانی و سایر شیوه های پست مدرنیزمی دیگر وی را تخریب کردی و سپس از طریق پیاده نظامهای خود، شبانه وی را از قلمرو حکومت خود به نقطه نامعلومی تبعید کردی.علی ایُ حالٍ  دو رقیب رودرروی هم به مناظره زنده پرداختندی وهرچه عشق از برتری و فضایل و زیبائیهای زندگی عاشقانه و انبوه شهیدانی که درراه عشق خون پاکشان را اهدا کردندی و چه منصورهایی که بجرم عاشقی سرهایشان بالای دار رفتندی،گفتی و گفتی و گفتی،همه ناظران را سخت خنده غلبه کردی و از شدت خنده دار و تمسخر آمیز بودن آن سخنان،بیشماری از حاضران را کار به اورژانس و پاره شدن جهاز گوارشی انجامیدی!چرا که به هیچ وجه علتی برای انجام آن کارها نبافتندی و هیچ اثری از نفع و سود درجای جای آن داستانها ندیدندی.و احوال  آن امم بدوی! بغایت برایشان تمسخر آمیز بودی. که این باعث شدی که سلطان عقل ازمعرکه دفاع کردن نجات یافتی و خود را از پاسخ دادن بی نیاز همی دیدی. وعکس العمل حضار را دال بر محکومیت عشق و پیروزی خود اعلام کردی و طی حکم صادره ،بدلیل آنچه وی سادگی و جنون خواندی،برای عشق تخفیف مجازات قائل شدی و بشرط ایمان آوردن وی به مقدسات و اصول "قانون تنازع بقای"عقلستان از وی گذشتندی.که این حکم عشق مظلوم را سخت گران آمدی و سر خویش گرفتی و با پای خویش از آن وادی اهریمنی که هر کسی تنها بفکر چریدن و پروراندن خود و بریدن نان این و آن بودی ،بیرون شدی.و همچنان به امید خرد شدن همه چرتکه های دنیا و گذشتن سریعتر از مرحله "پست مدرنیسمی" تاریخ و شروع دوباره زندگی در کنارآنانکه برای زندگی دیگران خریدار سر دار می باشندی،گوشه خلوتی اتخاذ کردی.                                                                          

                      تاریخ  نوشتن:10/07 /1385      

                                                          


    نظرات شما ()